روزه یک سو شد و عید آمد و دلها برخاست |
می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست
| |
نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت |
وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست
| |
چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد |
این چه عیب است بدین بیخردی وین چه خطاست
| |
باده نوشی که در او روی و ریایی نبود |
بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست
| |
ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق |
آن که او عالم سر است بدین حال گواست
| |
فرض ایزد بگذاریم و به کس بد نکنیم |
وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست
| |
چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم |
باده از خون رزان است نه از خون شماست
| |
این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود |
ور بود نیز چه شد مردم بیعیب کجاست
|
نوشته شده توسط محمد حسین دشتی در سه شنبه 87/7/9 و ساعت 11:24 صبح | نظرات دیگران()